۸/۰۸/۱۳۹۰

چه طور اين طور شد؟

براي بار صدم يه موضوع كوچيك تبديل به دعواي بدي شده بود. زن با صداي بلند و سوزناكي گريه مي كرد و مرد مي گفت :‌" ... من نمي دونم اين همه فكر سياه از كجا توي ذهن تو شكل گرفته؟ آخه كي با تو چنين رفتاري كرده؟ اين همه بدبيني! براي چي؟! چرا همش مي خواي خودتو اثبات كني؟ من كه مقابل تو نيستم؛ در برابر كي داري از خودت دفاع مي كني؟! من كه تو رو خواستم. هيچ كس جز تو رو اينقدر قبول نداشتم. كي مي خواي باور كني؟ بسه ديگه! ديگه خسته شدم...." و زن با خودش فكر مي كرد كه حق با مرده؛ ولي احساس مي كرد توان تغيير خودش رو نداره.
اما اين بار به خودش نهيب زد : بس كن! همش ميگي نمي تونم؛ نميشه. اين همه ادعاي هوش و درك و فهم داري و عمل هيچ!؟ بايد بتوني! ديگه نبايد اجازه بدي اين اتفاقات ناگوار توي رابطه تكرار بشه! فقط خودت ميتوني به خودت كمك كني.
همه اونچه لازم مي دونست انجام بده و ممكن بود بهش كمك كنه رو انجام داد؛ حتي رفت پيش روانپزشك ....
.
.
.
حالا احساس بهتري نسبت به خودش و زندگي و آدمهاي ديگه داره. حالا با خودش فكر مي كنه و نمي ترسه كه به ديگران هم بگه كه اگر راهش رو كج مي كرد و از كنار مشكلش رد ميشد و يا اگر عقب نشيني كرده بود، ايني نميشد كه الآن هست و هرگز فرصت پيدا نمي كرد خيلي چيزها رو ياد بگيره كه حتما توي زندگي به كارش مياد و ازش آدم قويتري مي سازه. حالا آرامش داره و چيزي بيش از اين نمي خواد.

۸/۰۲/۱۳۹۰

دموكراسي انساني

دموكراسي چيز خوبي ست. يكي مي خندد؛ يكي گريه مي كند؛ ديگري مي لرزد و مچاله مي شود؛ آن يكي قهقهه مي زند و .... هيچ كس در انتخاب ديگري مداخله نمي كند. دموكراسي چيز خوبي ست!

۷/۱۰/۱۳۹۰

در زادروزت ...

 " تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد!
خيال نازكت آزرده گزند مباد! "
- حافظ -

پي نوشت : ندارد