۱۰/۰۸/۱۳۹۰

ژست توخالی

یک : هر حاکمیتی به مجموعه قوانینی به فراخور ماهیت، ساختار و بافت اجتماعی و شرایط موجود نیاز دارد که به شیوه پیش بینی شده در قانون اساسی خود، آنها را تدوین و تصویب می کند.
دو : برای تضمین اجرای این قوانین، تشکیلات متناسب از جمله دادستانی، دادگستری و ... ایجاد می شوند و خاطیان را به درخواست ذینفع مجازات می کنند.
سه : بنابر این است که اصول واحدی بر استفاده از قانون و استناد به آن حاکم باشد که از وراء درس و بحث در دانشگاه ها، مجلس و رویه قضایی به دست می آید.
چهار : اگر قرار بر این باشد که بنا به ذائقه و امیال هر که در هر مسندی قدرت را در دست دارد، اصول حاکم بر قانون و نحوه استناد به آن تا حد صرفنظر کردن از مضمون مواد قانونی مورد دست اندازی قرار گیرد، وجود آن قانون با عنوان خاص خود و به شکل موجود، چه دلیل قابل قبولی دارد؟!
.
.
.
پنج : وجود این قوانین فقط برای اندکی ژست انساندوستی و رعایت حقوق بشر و ژست کمک به پیشبرد صلح و آزادی ضرورت دارد!

۹/۲۸/۱۳۹۰

موقعیت متعارض

پیرمرد روبروی من میشینه و شروع می کنه به نالیدن و شکوه کردن از زنش که طلاقش داده چون بهش خیانت می کرده و چند تا شناسنامه داشته و کپی شناسنامه ها رو به عنوان دلیل بهم نشون میده و میگه " نزدیک بود محکومش کنم، اما به خاطر بچه هام رضایت دادم. حالا داره با بیراهه رفتن دخترهام از من انتقام می گیره." ازش می پرسم "من چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟ این موضوع راه حل قانونی نداره." چون فکر می کنم که با محکوم شدن و محکوم کردن شاید به ظاهر مسئله حل بشه اما درست نمیشه، براش توضیح میدم که بهتره با یه روانشناس مشاوره کنه. میگه "خانم آخه من یه پدرم. پسرم بهم گفته بابا تو غیرت نداری. من یا خودم رو می کشم یا خواهرم رو." و یه شکوائیه با عنوان رابطه نامشروع که دستور روش خورده رو درمیاره و نشونم میده. اون از معتاد شدن پسرش، از جانباز بودن خودش که به قول خودش موجی و شیمیاییه میگه و میگه و من دارم به چرایی این اتفاقات و این که زنش گفته دخترش دیگه بچه نیست فکر می کنم... با خودم میگم باید چه جوابی بهش بدم؟ درسته که اون پدره و احتمالا نه دروغ میگه و نه همه حقیقت رو؛ ولی شاید دخترش اون طور که اون فکر می کنه به بیراهه نرفته باشه. شاید موضوع بیشتر یه اختلاف عقیده و تفاوت دو نسل با هم باشه. شاید زنش اون قدر که اون فکر میکنه هیولا نباشه و شاید.... به خودم میگم مگه تو فکر نمی کنی هرکس باید از آزادی تصمیم گیری برخوردار باشه؟ مگه تو فکر نمی کنی دخترها به خاطر تجربه ای متفاوت از نسل قبل برچسب می خورن؟ و مگه میشه کسی رو با خشونت از چیزی منصرف کرد؟ احساس می کنم ممکنه سرنوشت اون دختر به جوابی که من میدم بستگی داشته باشه. از افکارم بیرون میام و به پیرمرد یه جمله میگم: 
" رهاشون کن! "

۹/۱۹/۱۳۹۰

اهمیت اعلامیه جهانی حقوق بشر

چرا تدوین و رعایت اعلامیه جهانی حقوق بشر، لازم است؟ مفاد این اعلامیه چه چیزی را تضمین می کند؟ و چه فایده ای دارد؟ 
.
.
.
همه ما از وقتی خود را می شناسیم، براساس غریزه و فطرتمان نیاز به احترام، دوستی و دارا شدن را با خود داریم و چنان چه بر اثر آموزش ولو غیرمستقیم و از ورای رفتار والدینمان یاد نگیریم که دیگران هم حقی مشابه ما دارند، همه آنچه را خوب و خواستنی تصور کنیم، برای خود می خواهیم. بله و این اصلاً عجیب نیست... کم کم پس از آشنایی با دیگران و به مناسبت های مختلف در زندگی مان، درک خواهیم کرد که آنها هم تصوراتی مشابه ما در زمینه احترام، دوستی، حقوق فردی و اجتماعی، مالکیت و غیره را تجربه کرده اند. از این به بعد تنها در صورتی مناسبات میان ما و دیگران به درستی تنظیم خواهد شد که هر دو طرف و در واقع همگی از پشتوانه فکری و امنیت روحی در این مورد به خصوص برخوردار باشیم که یکسان هستیم و هیچ کس بر دیگری برتری ندارد و این باور مهم و سازنده و تعیین کننده را چگونه به دست خواهیم آورد؟ در خانواده ای که تحت تأثیر فرهنگ حقوق برابر در مدرسه و دانشگاه و اجتماع رشد یافته و کماکان توسط اجتماع و رسانه های مختلف باز آموزی می شود.  به این ترتیب افراد یک جامعه در هر نقشی که در خانواده، محیط کار یا در میان دوستان خود داشته باشند و حتی هنگامی که مقام و پست خاصی را کسب می کنند، با مجموعه ای از ارزشهای درونی شده که سایرین را صاحب حقوقی مساوی با خودشان می بینند، می اندیشند و تصمیم می گیرند.
اهمیت اعلامیه جهانی حقوق بشر و سایر میثاق های مرتبط و الزام به رعایت آنها توسط دولتها به معنای عام در تشریح همین چرخه روشن می شود.

با آرزوی برقراری حقوق تمام افراد بشر، روز جهانی حقوق بشر گرامی باد!

۹/۱۳/۱۳۹۰

نامه ای به محمد نوری زاد

سلام آقای نوری زاد. این نوشته را با آرزوی دوام سلامتی فکر و روح و زبان و قلمتان شروع می کنم. من شما را خوب نمی شناسم؛ اما می دانم یکی از هزاران هزار ایرانی معتقد به آرمان های انقلاب بوده اید؛ شاید مثل بسیاری از نزدیکان خود من. می دانم که در گروه روایت فتح همکاری می کردید. می دانم که قبلا در کیهان قلم زده اید و چه قدر دلبسته آرمان های ذهنی خود و تطبیق آن با شخص رهبر بودید. من هم مثل شما در این دو سال و اندی بسیار تغییر کرده ام؛ البته مثل خیلی از مردم ایران که شاید نه چندان سنگی را به سینه می زدند و راه خود را می رفتند و امیدی در دل داشتند و حالا دیگر دوست ندارند به راه آن امید واهی بروند. من حرف های زیادی در دل داشتم که شما بسیاری از آنها را به قلمی شیوا و با تمثیلاتی به جا بیان کردیده اید. من هر بار که نامه های شما را خواندم، شعله امید دیگری را در دل خود روشن کردم و یقین دارم که حال خیلی از خواننده گان نامه های شما هم مشابه من بوده است. نامه شما نه فقط حرف و کلام که گشایش راه و روشی خطیر و بدیع و دلگرمی دادن به دیگرانی است که پا در این راه می گذارند. من به سهم خود و قطعاً به نمایندگی از بسیاری کسانی که امکان سپاسگزاری ندارند، از شما سپاسگزارم که این زحمت و خطر را بر خود هموار کردید و به جای جماعت کثیری که می ترسند، دست به قلم برده اید. در جایی از نامه خود تلویحاً از گذشته اظهار ندامت کرده اید. می خواهم بگویم من شما را بخشیده ام و حتماً دیگران هم چون من؛ پس نقش خود به جای حر را با خاطری آسوده و به تمامی ایفا کنید. دعای مردم مظلوم نگهدار همه حق گویان و حق طلبان است.