۹/۰۱/۱۳۹۰

چرا بعضی آشفته اند؟

عالیا ماجده المهدی، دختر مصری، حقیقتاً بمبی منفجر کرد که خیلی ها را مجبور به فرار کردن و پناه گرفتن کرد و البته پوسته بسیاری از ما را شکافت؛ تا به حقیقت دوباره نگاه کنیم و خودمان را چنان که هستیم بروز دهیم. آنها که فرار کرده بودند و پناه گرفته بودند، بیرون آمدند و دستی به سر و روی خود کشیدند و هر چه دم دستشان بود، برداشتند و به سمت او پرت کردند. حتی بعضی با تکه آهن و سنگ و بسا چیزهای سنگینتر، سرش را نشانه گرفته اند. اما چرا؟ .....
من، صرفنظر از این که معتقدم هر کس آزاده عقایدش رو ابراز کنه و درست با همون استدلالی که بعضی آزادن به حجاب و پوشش اعتقاد داشته باشن، بعضی دیگه آزادن که به عقیده دسته اول اعتقادی نداشته باشن و کلاً هر کس آزاده که متاع خودش رو عرضه کنه و بقیه هم آزادن که متاعش رو نخرن؛ متعجبم که چرا اون گروه معتقد به پوشش این همه برآشفته شدن؟! و این همه فریاد واچی چیا سردادن؟! اگر همه افراد بشر صاحب یه بدن هستن که نظیرش رو دیگران هم دارن، چرا این همه ترس و پنهان کاری؟ حالا یکی از این افراد بشر تصمیم گرفته بدن خودش رو به دیگران نشون بده و نپوشونه؛ چه چیزی به خطر افتاده تا این حد؟ این همه سایت مرتبط، این همه فیلم و عکس مرتبط و بالاتر از اون این همه اماکن و آدمهای مرتبط از زن و مرد؛ چی شده که فقط کار عالیا این قدر ترسناک و مخرب و خطرناکه؟! 
واقعیت اینه که اون درست به انگیزه ای و به نحوی این کار رو کرده که اساس منفعت طلبی و از آب کره گرفتن عده زیادی برچیده میشه و همین از بین رفتن این تابوئه که خیلی برای اونها خطرناک و مخربه! و الان تمام مردم دنیا می دونن که وقتی کسی حق رو میگه لازم نیست فریاد بزنه؛ پس اونی که فریاد میزنه داره ناحقی خودش و نیاتش رو پنهان می کنه. همین.
به همه این دلایل به نظر من هم عالیا شهامت داره؛ هم بدفهمی ها رو باید تحمل کنه و هم با کسانی که به خونش تشنه ان، مواجه بشه.

توضیح : "بمبی که دختر مصری منفجر کرد" عنوان مقاله ای است از کاوه قریشی در روز آنلاین یکشنبه 29 آبان.

۸/۲۸/۱۳۹۰

فقط برای یادآوری ....

نیمه های شب بیدار میشم. خوابی دیدم که فکر نمی کنم خوب باشه. خواب دیدم که من و خانواده و دوستام خونه بزرگ و خیلی قشنگی داریم و بعد یه عده میان و میگن که باید بدینش به ما و بالاخره یه قسمتشو اشغال می کنن .... نمیدونم چرا، اما یاد تمام بدی ها و سختی های زندگی می افتم. یاد آدمهایی می افتم که در حالی که ترسیده بودن و درد داشتن، انتظار بدترین ها رو می کشیدن و نمی دونستن که چه سرنوشتی پیدا می کنن. یاد این می افتم که اونا وقتی درد جسمی و روحی داشتن، تنها و دور از عزیزانشون بودن و با تمام وجود زخمیشون، ظلم و غربت رو احساس می کردن. برای کسانی که به ناحق در حبس بودن، برای کسانی که به ناحق در حبس هستن، برای کسانی که به دلیل اهداف عالیشون شکنجه شدن و برای اونایی که بی رحمانه کشته شدن، اشک می ریزم.

پی نوشت : بیشتر که فکر می کنم، به این نتیجه می رسم که ذهن من به درستی اون خونه رو تمثیلی از وطن گرفته بود و به همین دلیل یاد آدمهایی افتادم که برای پس گرفتن وطنشون متحمل جراحت و درد و مرگ شدن. 

۸/۱۷/۱۳۹۰

طبل جنگ را پاره بخواهيم!

بيرون داره برف مياد. ميشه يه نوشيدني گرم خورد و به اين فكر كرد كه اين زمستون هم با زيبايي ها و سختي ها و خاطرات خوب و بدش ميگذره و باز بهار رو نويد ميده و دوباره بدنهامون آفتاب نوازشگر و ملايم بهاري رو احساس مي كنه.... اما نميشه فكر نكرد كه اگر جنگ بياد، نه خاطره خوشي خواهد داشت و نه به سادگي گذر خواهد كرد. 
من يه زنم؛ عاشقم؛ احساس مادرانه دارم؛ اما حاضرم از همه زيبايي هاي زندگيم دست بكشم تا ديگران روي زشتي رو نبينند.
من نمي تونم تصور كنم كه گذر از راه زشت و كثيفي كه همه چيز رو ويران مي كنه، به زيبايي و نيكي و خوشي و رفاه و آزادي ختم بشه.
من به اين فكر مي كنم كه اگر كسي عزيزي رو از دست بده، دنيايي از احساس و اميدواري رو از دست خواهد داد و مگه هر كس ميتونه چند تا دنيا از دست بده!؟ 
من نميتونم خودم رو جاي زن يا مردي بذارم كه نيمه هاي شب از صداي هولناكي از خواب ميپره و مي بينه كه همسرش رو، درست در كنارش و بدون اين كه فرصتي براي خداحافظي، در آغوش گرفتن يا دلجويي داشته باشه، از دست داده.
.
.
.
من از احساسي كه خودم تصور مي كنم مي نويسم. ممكنه بعضي از ما از جنگ سالم و با كمترين آسيب بياييم بيرون؛ ولي كاش فكر نكنيم كه مرگ اگر براي ما نباشه، درد نداره. ما انتخاب نمي كنيم؛ انتخاب ميشيم. به همين سادگي.

پي نوشت : اين پست اونطور كه مي خواستم، نشد؛ اما شايد فقط همين قدر كه احساس ديگه اي رو در اين مورد همراه كنه، براي من كافيه.

۸/۱۴/۱۳۹۰

شما چي فكر مي كنيد؟

از وقتي قذافي كشته شده، اظهارنظرها و بازخوردهاي مختلف و بسيار متفاوتي رو در اينترنت، شبكه هاي تلويزيوني، روزنامه ها، وبلاگها و حتي در گپ و گفت هاي مردم شاهد بوديم. بعضي فكر مي كنن حقش بوده كه كشته بشه و اين بهترين كاري بود كه مي شد كرد و دليلشون اينه كه وقتي خودش با ديگران بدرفتاري مي كرد، بايد به اينجا هم فكر مي كرد؛ بعضي ديگه ميگن كه كشتنش كار درستي نبوده و خودشون به دو دسته تقسيم ميشن: كسايي كه ميگن كشتن قذافي كاري غيرانساني بوده و كسايي كه فكر مي كنن اگر زنده مي موند، حقايق بيشتري روشن مي شد و اين براي ليبي بهتر بود؛ بعضي ديگه هم فكر مي كنن كه اين اصلا مهم نيست كه قذافي چه سرنوشتي پيدا كرده و بايد بعد از اين مردم ليبي حواسشون به دموكراسي و صلح و آزادي باشه.
بياييم خودمون رو در موقعيتي تصور كنيم كه ديكتاتوري رو كه به كشورمون حاكم بوده، به دام انداختيم و اون ممكنه به ما حمله كنه؛ فحاشي كنه؛ بگه حقتون بوده و يا التماس كنه؛ يا شايد هم بخواد فريبمون بده.... 
ما اون لحظه چه واكنشي نشون بديم، بهتره؟ اين كه نتيجه رفتار ما با ديكتاتور چي باشه، شايد به خودي خود خيلي تعيين كننده نباشه؛ اما همه ما آدمها هر رفتاري كه داريم و هر واكنشي كه نشون ميديم، خودآگاه يا ناخودآگاه براي تأثير بر ديگرانه و به همين دليل كساني كه شناخت بيشتري نسبت به خودشون دارن و آگاه ترن، هميشه به اين كه رفتارشون چه اثر و واكنشي رو در ديگران برانگيخته مي كنه، فكر مي كنن و با تأمل بيشتري انتخاب مي كنن. 
بنابراين، يك : بهتر اينه كه در اون لحظه فقط جلوي پامون رو نبينيم و بلكه بتونيم مسافت هر چه بيشتر و دورتري رو ببينيم. به اصطلاح افق ديدمون گسترده باشه. اينجوري زود نمي زنيم طرف رو خلاص كنيم و خشونت طلب هم معرفي نمي شيم.
دو : سعي كنيم از خودمون به عنوان يك فرد و البته فردي كه يك جامعه - يك ملت و فرهنگش - رو نمايندگي مي كنه، تصويري نه قهرمانانه كه عاقلانه و فراتر از سطح انتظار ديگراني كه منتظرن تحليلمون كنن، بسازيم. 
البته عمل به اين شيوه و كنترل نتايجش آسون نيست؛ اما اگر به اين فكر كنيم كه رفتار ما سرسلسله رفتارهايي ديگه اي خواهد شد، با دورانديشي انتخابش مي كنيم. در واقع شايد ساده تر اين باشه كه فكر كنيم چه كارهايي رو نبايد انجام بديم. به اين ترتيب : ما اون ديكتاتور رو نخواهيم كشت؛ چون اون راحت ميشه و ما هم مروج خشونت لقب مي گيريم. ما اون رو به خارجي ها تحويل نميديم؛ چون خارجي ها خارجين. ما اون رو شكنجه نمي كنيم؛ چون از كشتن بدتره و .... مثل يه انسان باهاش برخورد مي كنيم؛ ولي بهش اطمينان نمي كنيم و باهاش گپ نمي زنيم. اون رو به نيروهاي خودي تحويل ميديم و ...... برخلاف ميلمون مي بينيم كه همه زحماتمون نقش بر آب ميشه چون اونا شكنجه ش مي كنن؛ ازش مي خوان چيزهايي كه اونا درست مي دونن رو اعتراف كنه و در نهايت مي كشنش.
.
.
.
متأسفم كه به نظر مياد ما سعيمون رو كرديم؛ اما نتيجه اي كه مي خواستيم، حاصل نشد. البته من با هر شكل خشونت ورزي به اين دليل كه خشونت رو عادي و تكثير مي كنه، مخالفم؛ اما بعدا به قضيه ليبي زياد فكر كردم و ديدم كه به هرحال در يه جايي اين اتفاق مي افتاد و بالاخره به نفع ليبي تموم نمي شد. 
فقط زماني نتيجه رفتار درست و عاري از خشونت من، يا تو نتيجه خواهد داد كه تك تك ما اين طور رفتار كنيم. بهتره تا اون روز، به جاي آرزو كردن، به هر شكلي كه مي دونيم و بلديم، اين موضوع رو ترويج كنيم.