۸/۲۸/۱۳۹۰

فقط برای یادآوری ....

نیمه های شب بیدار میشم. خوابی دیدم که فکر نمی کنم خوب باشه. خواب دیدم که من و خانواده و دوستام خونه بزرگ و خیلی قشنگی داریم و بعد یه عده میان و میگن که باید بدینش به ما و بالاخره یه قسمتشو اشغال می کنن .... نمیدونم چرا، اما یاد تمام بدی ها و سختی های زندگی می افتم. یاد آدمهایی می افتم که در حالی که ترسیده بودن و درد داشتن، انتظار بدترین ها رو می کشیدن و نمی دونستن که چه سرنوشتی پیدا می کنن. یاد این می افتم که اونا وقتی درد جسمی و روحی داشتن، تنها و دور از عزیزانشون بودن و با تمام وجود زخمیشون، ظلم و غربت رو احساس می کردن. برای کسانی که به ناحق در حبس بودن، برای کسانی که به ناحق در حبس هستن، برای کسانی که به دلیل اهداف عالیشون شکنجه شدن و برای اونایی که بی رحمانه کشته شدن، اشک می ریزم.

پی نوشت : بیشتر که فکر می کنم، به این نتیجه می رسم که ذهن من به درستی اون خونه رو تمثیلی از وطن گرفته بود و به همین دلیل یاد آدمهایی افتادم که برای پس گرفتن وطنشون متحمل جراحت و درد و مرگ شدن. 

هیچ نظری موجود نیست: