گرچه به قدر كافي عشق نورزيده ام و چندان لذت مادري را
نچشيده ام، مي خواهم چمدانم را ببندم و بگذارم پشت در تا به همه بگويم كه من هم
يكي از بيشماران هستم كه بايد بروم. بايد بروم به خاطر خودم چون ديگر طاقت درد را
ندارم و به خاطر شما چون هنوز به درد نيامده ايد و من هم بايد جزء بسياري كساني
باشم كه با رفتنم، هرچند ناچيز شما را به درد بياورم تا پيش از آن كه سزارين شويد،
خودتان وضع حمل كنيد؛ خود خواسته و به اختيار.
اين را ديروز فهميدم وقتي كه برگ هاي پاييزي زرد را كه
لگدمال عابران مي شدند، ديدم و فكر كردم به روزي كه بر بالاي درختان بودند و سبز و
باطراوت، زندگي را نويد مي دادند و لازم شد به زير بريزند و زرد و غمگين پاي كوب
شوند تا دوباره بر فراز برويند!
براي ستار بهشتي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر