۶/۲۱/۱۳۹۰

اي صبح! اي صبح! به حال ما نظر كن! نظر كن!

صبحه و من در حالي كه دارم به ذهنم براي شروع يه روز خوب و آروم انرژي مثبت ميدم، لباس مي پوشم و ميرم بيرون. منتظر تاكسي مي ايستم كنار بزرگراه. به خاطر اين كه انتهاي اين بزرگراه، به جاهاي پرت و آزاد راه داره، اصرار دارم كه سوار تاكسي بشم ...... فايده نداره؛ تاكسي شكار نشده و متواضعي در كار نيست. بعد از دقايقي كه به نظرم خيلي طولاني و كشدار شده، رضايت ميدم به مسافركش هاي شخصي.... يكي، دوتا، ده تا... و زمان ميگذره و من همچنان ميخ زرين بر زمينم. چهره راننده ها و حتي مسافرها رو ارزيابي مي كنم و بالاخره با ترديد سوار يكي كه جلو جاي خالي داره، ميشم. تا رسيدن به مقصد، سعي مي كنم با همه حواس چندگانه و شم كاراگاهيم و حتي چشم چهارمي كه در پس سرم دارم، تمام اوضاع رو زير نظر داشته باشم، تا حدي كه وقتي پياده ميشم براي خلاصي از استرس و انتخاب درستم به خودم تبريك ميگم.
وارد ايستگاه مترو ميشم و با كمي انتظار سوار ميشم و ميشينم. در طي ايستگاه هاي بعدي، دائما به تراكم مسافرها اضافه ميشه، تا جايي كه بعضي هاشون در سراسر واگن درگير ميشن. وقتي ميرسم به ايستگاه مورد نظرم و پياده ميشم، از شتاب مضحك آدها براي سبقت گرفتن از همديگه در رد شدن از گيت و استفاده از پله برقي، ياد همه بدبختي ها و نداشته هامون مي افتم و مشمئز ميشم. با خودم فكر مي كنم آيا هيچ كدوم از اين مسافرها هيچوقت از دورتر به خودشون و بقيه نگاه كردن؟
بالاخره ميرسم به آخرين مرحله و تلاش مي كنم از بين بي نظمي و شلوغي آدمهاي بي حواسي كه پس و پيش ايستاده ان و اراده كردن در مسابقه سوار شدن به تاكسي برنده بشن، بدون اين كه اصول رقابت سالم رو زير پا بگذارم، يه تاكسي بگيرم....
.
.
.
نه تنها امروز، كه هر روز فكر مي كنم واقعا صبح بايد چه معنيي بده و نميده؟! مثلا وقتي حافظ ميگه "تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم" آيا منظورش از صبح غير از زيبايي، روشنايي و زندگيه؟ و يا وقتي گوينده هاي هر روز راديو جمله كليشه اي "صبح قشنگ...تون به خير!" رو تكرار مي كنن، مي دونن صبح در تهران اينطور شروع ميشه و اين جمله رو ميگن!؟ از خودم مي پرسم كجاي دنيا، صبح يه شهر ظاهرا متمدن كه دچار جنگ و قحطي هم نيست، اين جوريه؟! من سوار تاكسي هستم و دارم به صبح كثيف دود زده و شلوغ ميليونها تهراني كه با بي تفاوتي و خمودگي و نابرابري شروع ميشه و مترادف ترافيك و فحاشي و استرسه فكر مي كنم.....

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نوشته های اینجوری تان خیلی بهتر است از آخری ها مثل "فلسفۀ قانون". بعضی وقتا چیزهای خیلی پیش پا افتاده، مثل عبور شتابزدۀ مردم از کنار یکدیگر،از مسا ئل پیچیده مثل "قانون چیست" قشنگتزن. مخصوصا در محیطی که آنقدر قانون هایش زیر پا گذاشته میشن، که هیشکی حق حرف زدن نداره. قانون کیلویی چند؟